هم سلولی...
باغ پر بود از هرزه علف هایی کال شب که شد برکه ماه را ندید... رمز هایی در پشت این نیامدن بود انجا کنار برکه علف هایی هرز ...پیچک شده بود...گنداب دل را زده بود و ماه با تمام وابستگی هایش محو شد و ترک گفت برکه را حالا دیگر فدایی نداشت برکه انگار خاستگاه غورباقه های شب شده بود گاه قور قور گاه قیل و قال همان کلاغی که سال ها کمین میکشید قصه نسیب قیل و قال شد برای کلاغ های باغ کال پرست
نظرات شما عزیزان:
خب چشم دل دیگهههههههه.....
.
ای کاش از اولش چیزی داده نشه...که به پس گرفتنش کشیده بشه...
عالی بود....
❥.FAR.❤.HAN.❥ + چهار شنبه 14 فروردين 1394
/ 20:4 /